سلنا سلنا ، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 30 روز سن داره
سانیارسانیار، تا این لحظه: 7 سال و 7 ماه و 19 روز سن داره

ماه خونه ما؛ سلنا

مامان غصه ميخورما:(

  دختري ديروز از چشم چپش آبريزش داشت و همش عطسه ميكرد . اولش گفتيم چيزي نيست ، چون تب كه نداشت و فقط احساس كرديم شايد يك حساسيت فصلي كوچولو باشه، با سينا و عمو و زن عمو رفتيم پارك كه سين ذخت اون دختر هميشگي نبود. اصلا نخنديد و حال نداشت . زود اومديم خونه و اخرش دلمون راضي نشد . ساعت 11.30 شب رفتيم درمانگاه ، سه تا بيمارستان و شياف استامينوفن پيدا كرديم و مامان و بابا پيش دختري خوابيديم. دعا كرديم زودي خوب بشه ! يك ساعت به يك ساعت پا شدم و تبش رو چك كردم. فرشته ها دخترم رو لالا دادن و چقدر ناز تا صبح خوابيد و حال نداشتي حتي گريه كني . شير و دارو و خواب و .... صبح رسيد و خورشيد دميد. اميدوارم هيچ بچه اي مريض نباشه. ...
16 خرداد 1392

تكان نخور، سخت و محكم باش

زمين زير پاي دخترم، سفت و محكم س جايت آرام بگير كه دخترم ميخواهد بايستد... چند ثانيه را تجربه كرده ، اما هيجان اجازه نميدهد كه بيشتر و بيشتر روي پاي خودش بايستد، اما زمين ... تو آرام و محكم باش تا دخترم ، گام هاي اولش را با آرامش بردارد.
13 خرداد 1392

اول : بابا

در تاریخ 9.3.92 تصمیم گرفتیم به دختری یاد بدیم بگه ماما و بابا چون نمیدونستم چقدر طول میکشه تا یاد بگیره ، همزمان هر دو رو یاد دادم ... اما دختری مامانی سما باهوش تر از این حرف ها بود و زودی بابا گفتن رو یاد گرفت. اول گفت : بابا من راضی ام ..... این روزها به بابایی میگم به سلنا یاد بدیم کیو از همه بیشتر دوست داری؟ بگه مامان ...بگه فقط مامانی رو دوست دارم... این دختره رو کاش میشد خورد... سلنا را باید گاز زد با بوسسسسسسسسسسسسسسسس ...
12 خرداد 1392

روزهاي معمولي يك سلناي ناز:)

اين روزها خواب خانم خيلي كمتر شده. شيطنت هم رو ماكسيمم؛ چيزي به اسم دراز كشيدن ، نشستن ديگه كلا به زباله دان تاريخ پيوسته. يا داره جلوي آيينه بازي ميكنه، يا داره خانم موشي دكمه دستگاه بخور رو روشن و خاموش ميكنه، يا اينكه از من و مبل و باباييش بالا رفته. خاله سيمين بهش كلاغ پر ياد داده و داريم گفتن مامان و بابا رو توي يك دوره فشرده آموزشي كوتاه ميگذرونيم. روزهاي بهاري و لختي بودن خانمي و دلبري و دندونهاي مرواريديش هم كه بماند كه جاي حرف نداره. اين است حال و احوال اين روزهاي يك دونه انار مامانش
9 خرداد 1392

کار بد:)

انگشتت اشاره ات رو می گیری طرف مامانی و انگار داری میگی؟ کار ید!!!! اصلا فکر نمیکردم با چند بار انجام این کار توسط مامانی و دیدن شما بتونی راحت انگشت های دسست رو کتترل کنی و انجامش بدی!!! سلنا کار بد که میگم ، دوست دارم همون لحظه از انگشتت شروع کنم و  بخورمت ...   ...
7 خرداد 1392

گذشت آن دوران :)

  گذشت دوراني كه سين دخت خانم دست به دعا بود و ميخوابيد. گذشت دوراني كه خانم خانم شب تا صبح رو به بالا ميخوبيد. گذشت آن دوران كه ماه گلي انگشت به دهن ميخوابيد. گذشت آن دوران كه ماه ماماني يك پهلو ميخوابيد .... الان هر شكلي كه بشه در ذهن مجسم كرد ؛ ايشون به اجرا در ميارون و نتيجه اش ميشه گردن و دست كمر درد و كوفتگي مامان كه بايد در حالت هاي مختلف بهت شير بده ، كه خواب؛ نازك خواب من پريشون نشه !!!! ...... به قول يك دوست كه ميگفت : آدم كه نكشته ايم عاشق شده ايم ......حالا ماماني سما ميگه : آدم كه نكشه ايم (سلنا جان ) مادر شده ايم ...
6 خرداد 1392

جشن دندانی که برگزار شد:)

مهمونی ، کیک ، خستگی سلنا از نخوابیدن، شادی و شور و سفره شلوغ و غذاهای مانده و دندان های درخشانی که مروارید وار می درخشیدند... روز پدر ، روز ولادت امام علی؛ آغاز نه ماهگی .... عكس نامه ماجرا : ....... ...... ........... ...... . ............. ...
6 خرداد 1392